آقاجون هنوز باورم نمیشه که دیگه بین ما نیستین
آقاجون
هنوز باورم نمیشه که دیگه بین ما نیستین.
باورم نمیشه که دیگه هیچوقت نمیتونم چهره مهربونتون رو ببینم.
باورم نمیشه که دیگه نمیتونم صدای گرمتون رو بشنوم.
باورم نمیشه که از حالا باید با خاطراتتون که همه جای باقی مونده زندگی کنم.
ولی مطمئنم هر جایی که هستین از همونجا هوای مارو دارین.
فقط یه بغضی داره گلومو فشار میده.
خیلی داغونم آقاجون.
ای کاش بودین و مثل اون روزای آخر، کنارتون روی تخت مینشستم و باهاتون گپ میزدم و درد دل میکردم.
آخه به خودم قول داده بودم تا حالتون خوب نشه از پیشتون نرم.ولی چه کنم که شما از پیشمون رفتین و مارو با یه دنیا خاطره جا گذاشتین.
امروز ناچارا باید برگردم خونه خودم آقاجون.باید برم مشهد.ولی شرمنده ام که نتونستم به قولم عمل کنم.شرمنده مامانم.شرمنده ابجیام و داداشام و ...
اقاجون این جاده که این دفعه میخوام برم برام یه حال غریبی داره.
دلم خیلی براتون تنگ شده اقاجونم.