بهارهبهاره، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
امینامین، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

میم مثل خاطرات

آقاجون هنوز باورم نمیشه که دیگه بین ما نیستین

1400/3/9 6:08
174 بازدید
اشتراک گذاری

آقاجون
هنوز باورم نمیشه که دیگه بین ما نیستین.
باورم نمیشه که دیگه هیچوقت نمیتونم چهره مهربونتون رو ببینم.
باورم نمیشه که دیگه نمیتونم صدای گرمتون رو بشنوم.
باورم نمیشه که از حالا باید با خاطراتتون که همه جای باقی مونده زندگی کنم.
ولی مطمئنم هر جایی که هستین از همونجا هوای مارو دارین.
فقط یه بغضی داره گلومو فشار میده.
خیلی داغونم آقاجون.
ای کاش بودین و مثل اون روزای آخر، کنارتون روی تخت می‌نشستم و باهاتون گپ میزدم و درد دل میکردم.
آخه به خودم قول داده بودم تا حالتون خوب نشه از پیشتون نرم.ولی چه کنم که شما از پیشمون رفتین و مارو با یه دنیا خاطره جا گذاشتین.
امروز ناچارا باید برگردم خونه خودم آقاجون.باید برم مشهد.ولی شرمنده ام که نتونستم به قولم عمل کنم.شرمنده مامانم.شرمنده ابجیام و داداشام و ...

اقاجون این جاده که این دفعه میخوام برم برام یه حال غریبی داره.
دلم خیلی براتون تنگ شده اقاجونم.

پسندها (6)

نظرات (6)

بابا مجتبیبابا مجتبی
9 خرداد 00 22:14
😔🖤🖤🥀  
مامان نعیمه و بابا ابوالفضلمامان نعیمه و بابا ابوالفضل
9 خرداد 00 22:14
هر کجا رو میبینم یاد خاطرات عموجان می افتم بغض گلوم رو فشار میده خدا رحمت کنه حاج عمو رو انشالله خدا به شما و همه بازمانده ها صبر عطاکنه داغ خیلی سنگینیه
مامان زهرهمامان زهره
9 خرداد 00 22:15
ما یک کوه پراز نجابت صلابت اقتدار و مهربونی و از دست دادیم. همه مون تو بهت و حیرت و عظمت این فاجعه داریم دست و پا می زنیم.واز شما ممنونیم ک جای همه مون با تمام توان به آقاجون خدمت کردین. با اراده خدا نمیشه جنگید. کاش لااقل صبرش و بهمون بده
مامان فاطمهمامان فاطمه
9 خرداد 00 22:16
پدر پشتم شکست با رفتن تو، پدر شادی تموم شد تو غم تو😭😭😭 داداشم، شرمنده نباش، تو تمام تلاشت رو کردی، اما خدا نخواست آقاجون پیشمون بمونن
سیدمجید نظامسیدمجید نظام
9 خرداد 00 22:18
زندگی جریان خودش رو داره. چیزی که مهمه اینه که تلاش کردی؛ تمام توانت رو صرف کردی؛ کم کاری نکردی. بقیه ماجرا دست ما نیست. اگرچه زحمات پدر رو با یکی دو هفته و یکی دو ماه و یکی دو سال ها نمی شه جبران کرد، اما تلاش خودت رو کردی. غم پدر به اندازه کافی کمرشکن و سنگین هست. پس به بقیه ماجرا فکر نکن؛ گذشت و تمام شد. قطعا پدر با چشمانی بازتر از قبل، دستانی بازتر از قبل و حواسی جمع تر از قبل مراقب ماست. خدا ازت راضی باشه. بذار زیر همین پستت بنویسم ازت ممنونم بابت زحماتی که کشیدی؛ ممنونم بابت چیزهایی که می دونستی و نخواستی ما رو ناراحت کنی؛ ممنونم بابت اینکه یک تنه ایستادی و در این روزهای سخت ، جور ما رو هم کشیدی. برو و برای ماموریت جدید خودت رو بازسازی کن.
مامان زهره و بابا علیمامان زهره و بابا علی
9 خرداد 00 22:20
پسر عمو همیشه یاد اخرین دیدار عمو دلم رو سنگین میکنه هرگز عمو رو تو همچین حالتی ندیده بودم اون روز دلخوش به بهبودشون بودیم وهمه ارزوی سلامتیشون رو داشتیم اما تقدیر جور دیگه رقم خورد و حالا خاطرات عمو دلمون رو غمگین میکنه منم رفتن عمو جان رو باور ندارم خدا به همه صبر بده بخصوص شما و خواهر و برادراتون و مادر عزیزتون خدا عموجان رو رحمت کنه